کد خبر: ۱۲۲
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۱ - ۰۹:۳۴
گفتگو با روزنامه رسالت
در حوزه ديپلماسي، بي اقدامي اقدام نيست . ديپلماسي مترادف با اقدام است و اقدامي هم موثر است که منفعلانه نباشد .از اين روست که بايد گفت دستگاه سياست خارجي بايد شفاف با مسائل برخورد کند.
به نظر مي رسد کنکاش در چيستي ماهوي تحولات در کشورهاي خاورميانه و تاثير بيداري اسلامي در تکوين يافتن و ادامه اين تحولات بسيار ضروري است. تحليل و ارزيابي شما در اين زمينه چيست؟

به اعتقاد من تحول عظيم اجتماعي که امروز در بخشي از جهان اسلام در حوزه عربي و دنياي غرب اتفاق افتاده است هنوز ابعادش را به شکل کامل نشان نداده و ما پرده ها و لايه هاي جديدي از اين تحولات را در آينده شاهد خواهيم بود . بدون شک نمي توانيم اين تحولات را تنها با بررسي يک علت مورد مداقه قرار دهيم . تحولات اجتماعي غالبا تحولاتي چند مولفه اي هستند و در بستري از زمان شکل مي گيرند . در خصوص تحولات اخير خاورميانه و شمال آفريقا دو تحليل کلي وجود دارد؛ يکي بحث طراحي يا پروسه آمريکايي دموکراسي‌سازي است و ديگري واقعيت ميداني است که پيش روي ما وجود دارد و دقت در آن بسيار تاثير گذار خواهد بود . در ابتدا بايد اين سئوال را مطرح کرد که آيا اين اتفاقات بر اساس يک طرح از پيش برنامه ريزي شده شکل گرفته است يا نه ؟

طرح خاورميانه بزرگ آمريکا را بايد بر آمده از نوعي آسيب شناسي کاخ سفيد براي جلوگيري از وقوع انقلاب هايي همچون انقلاب اسلامي ايران در منطقه دانست. در واقع از نيمه دوم دهه 1360 آمريکايي ها طرح روند دموکراسي‌سازي در خاورميانه را در دستور کار خود قرار دادند. يادم هست در سال 1370 بود که گفتگويي با صدرالدين آقاخان محلاتي معاون وقت دبيركل سازمان ملل داشتم . همين بحث را با او مطرح کرده و پرسيدم که نظرش در خصوص روند دموکراسي‌‌سازي چيست. او در جواب گفت که بين ايالات متحده آمريکا و انگليس در خصوص اجراي اين طرح اختلاف نظر وجود دارد و انگليسي‌ها با نظر آمريكايي‌ها مخالفند، چون آنها معتقدند اگر ما ساختارهاي كنوني اين كشورها را به هم بريزيم كه ميسر و خيلي آسان است، معلوم نيست چيزي كه بعداً به وجود مي‌آيد، مطلوب ما باشد و لذا سعي كردند همين ساختارهاي حکومتي را حفظ كنند و آمريكايي‌ها نيز تسليم نظر انگليسي‌ها شدند.

در اولين جلسه اي که کاندوليزا رايس وزير خارجه دولت بوش با کشورهاي 2+6 يعني شش عضو گروه شوراي همکاري خليج فارس و اردن و مصر در پايتخت اردن ترتيب داد وزراي خارجه کشورهاي عربي از وزير خارجه آمريکا پرسيدند که منظورش از عبارت دولت هاي ميانه رو در خاورميانه کدامند که وي در پاسخ گفت همين دولت هاي شما!

براي آمريکايي ها تضمين منافع‌شان مهمترين نکته در پذيرش يا رد هر طرحي است و چيدمان منطقه يعني عمده حکومت هاي وابسته منافع آنان را تأمين مي کردند. از اين روست که مي توان گفت نه تنها غرب و آمريکا نقشي در به‌وجود آمدن قيام هاي کشورهاي عربي در منطقه نداشتند بلکه خود احزاب اسلامي و هسته هاي مبارزاتي منطقه نيز پديد آورنده اين جنبش نبوده‌اند. اين تحولات از درون مردم جوشيده است و پس از آن نخبگان در پي مردم از آن حمايت کردند. نگاهي به رفتارهاي نخبگان اسلام گراي کشوري همچون مصر نشان مي دهد که آنها اصلا انتظار چنين تغييرات گسترده اي را نداشتند و به علت پايداري جوانان بر سر آرمان هاي عدالت طلبانه به ميدان آمدند. از اين روست که مي توان گفت اساسا آنچه که در کشورهاي منطقه اتفاق مي افتد خواسته هاي مردم و علي الخصوص جوانان است.

از سوي ديگر بايد به اين نکته نيز توجه داشت که آمريکا دليلي نداشت دست به تحولاتي در خاورميانه بزند که نتيجه آن به راه افتادن صفوف نمازهاي جمعه اي است که دوران طلايي اسلام را ياد آوري مي کند. به اعتقاد من ايالات متحده اصلا مشکلي با دولت هاي حاکم بر خاورميانه نداشت که بخواهد به دنبال تغيير آنها باشد. اما در خصوص علل و عوامل تشکيل دهنده قيام هاي اخير در خاورميانه بايد به سه سطح ملي ، منطقه‌اي و بين المللي توجه داشت .

طي سالهاي گذشته در حوزه ملي مردم منطقه تحقير شده اند و هيچ نقشي در تصميم سازي هاي سياسي نداشتند. در حوزه منطقه اي نيز کشورهاي عربي کاملا تابع منافع غرب حرکت مي کردند و علي رغم نارضايتي هاي گسترده مردم اين کشورها با رژيم اسرائيل همکاري هاي پيدا و پنهان داشتند . در حوزه بين المللي نيز باز همين احساس تحقير وجود داشت و مردم کشورهاي عربي حالت ذلت پذيري نسبت به غرب و اروپا داشتند . البته به اعتقاد من سياست هاي کشورهاي غربي در منطقه موجب شده است خشم مردم در قيام هاي فعلي منطقه متبلور شود .

در يک صد ساله گذشته غرب چندين اقدام اساسي عليه ملل منطقه انجام داده است . اولين اقدام تلاش براي استحاله فرهنگي و اسلام زدايي بوده تا به نحوي انديشه هاي اسلام انقلابي از صحنه حذف شود . اقدام بعدي تسلط بر شريان هاي انرژي در اين منطقه بوده است. همين امروز نيز به جز جمهوري اسلامي ايران غرب سلطه خود را بر منابع انرژي منطقه حفظ کرده است . 

اقدام ديگر غرب تشکيل و تحميل رژيم منحوس و نژادپرست صهيونيستي بوده که ريشه عمده تعارضات و تنش هاي منطقه را بايد در آن جستجو کرد. البته آمريکا طراحي هايي نيز براي آينده منطقه داشته است که با تحولات اخير نقش بر آب شده است . زماني که بوش پدر پس از آزاد سازي کويت از دست صدام به اين کشور سفر کرد گفت ما براي رقم زدن سرنوشت 100 سال آينده منطقه به اينجا آمده‌ايم اما امروز به وضوح ديده مي شود که معادلات منطقه در جهت مخالف منافع غرب در حال تکوين است.

همان طور که پيشتر هم گفتم اينکه بگوييم تحولات فعلي تحولات آمريکايي است اشتباه محض است چرا که دولت هاي منطقه غير از يکي دو کشور با منافع آمريکا همسو بودند. آنها فکر مي کردند که توانسته اند منطقه را بر اساس منافع خود آرايش دهند فلذا تلقي پيروزي داشتند. جالب اينجاست که اتفاقات اخير در همين شرايط که احساس غرور مي کردند رخ داد و تمام فکر و ذهن غرب را به خود مشغول ساخت.

به نظر من مهمترين علت قيام هاي منطقه را بايد آگاهي مردم و وقوف به شرايط دانست که از دل اعتقادات ديني بيرون آمده است. گاهي جامعه اي تحقير مي شود ولي اين تحقير را احساس
نمي کند. اما امروز مردم منطقه آگاه شدند و وضعيت خود را با کشورهاي ديگر مقايسه مي کنند. آنها امروز وضعيت خود را با کشوري مانند جمهوري اسلامي ايران مقايسه مي کنند و اين همان الهام بخشي انقلاب اسلامي در بيداري ملت هاي مسلمان منطقه است .

شما در صحبت هايتان اشاره کرديد به اينکه غرب در پديد آوردن تحولات اخير در منطقه نقشي نداشته است. اما به نظر مي رسد که کشورهاي غربي نسبت به تحولات اخير منفعل نيز نيستند و عملا وارد ميدان شده اند . شما رفتارهاي غرب در مواجه با قيام هاي منطقه اي را چگونه ارزيابي مي کنيد ؟

ببينيد در شرايط کنوني، اين تحولات عوامل و بازيگران متعددي دارد. نخستين و مهمترين نقش آفرين اين تحولات، مردم اين کشورها مي باشند، بعد دولت ها و بعد قدرت ها و سازمان هاي منطقه اي و نهايتا بازيگران بين المللي علي الخصوص آمريکا، انگليس، فرانسه و شوراي امنيت مي باشند.

آمريکا در ابتداي اين تحولات غافلگير شده بود و اين خود دليلي براي عدم طراحي اين اتفاقات از سوي آمريکايي ها نيز هست. چنانچه ما شاهد بوديم اوباما در عرض 48 ساعت سه موضع گيري متفاوت درباره تحولات مصر اتخاذ مي کند .البته اروپا نيز از اين اتفاقات هراسناک بود و باعث شد در مقاطعي دست به اقدامات عجولانه اي بزند. سفرهاي متعدد مقامات اروپايي و آمريکايي به منطقه براي فهم چيستي و چرايي اين قيام ها بود؛ نخست وزير انگليس در همان ابتدا به مصر مي رود و خواهان صحبت با جوانان حاضر در ميدان التحرير قاهره مي شود.

پس از گذشت مدت زماني آمريکايي ها با درک ماهيت قيام ها و مطالبات مردم که در رأس آن تغيير ساختار نظام هاي حاکم بود، پروژه مهار و مديريت آن را کليد مي زنند. در واقع، پروژه مهار انقلاب هاي عربي حفظ دولت هاي فعلي تا حد امکان و يا جايگزين کردن دولت هاي ديگر اما وابسته و با سرکار آوردن مهره هاي غربي است. چرا که در منطقه دموکراسي به نفع آمريکا نيست و تجربه نشان داده است مردم گزينه هاي مخالف غرب را انتخاب مي کنند، همان اتفاقي که در ده سال گذشته در آمريکاي لاتين افتاده است. 

اما بايد دانست در سياست جديد نيز آمريکا دچار تناقض شده است چرا که اقدامات آنها به نفع مردم نيست و اين با شعار هاي آزاديخواهانه و دموکراسي مدار آنان در تناقض آشکار است .به عنوان مثال در بحرين سکوت غرب تناقضي آشکار با شعارهاي حقوق بشر است و مطمئنا اين سياست ها براي غرب در بلند مدت پيامدهاي جدي منفي و رسواکننده خواهد داشت. در يک کلام بايد گفت غرب با هدف مديريت اين تحولات وارد قصه شده است اما در عمل با چالش هاي اساسي روبه روگشته است و من فکر مي کنم اين پروژه آمريکا نيز با شکست روبه رو خواهد شد چرا که امروز تحولات منطقه بر مدار اراده مردمي جريان دارد و اين همان نقطه اي است که آمريکا نمي تواند آن را تحت کنترل يا مهار خود در آورد .

بدون شک نقش جمهوري اسلامي در دفاع از بيداري اسلامي منطقه داراي اهميت خاص است . امروز ايران اسلامي به عنوان قدرت بي بديل منطقه اي محسوب مي شود و نمي توان سياست‌هاي ايران را در مسائل منطقه خالي از اثر دانست . امروز در ميان افکار عمومي اين خواسته و مطالبه پديد آمده است که دولت بايد از ثمره انقلاب اسلامي در منطقه حمايت کند. 

تحليل و ارزيابي شما از رفتارهاي دستگاه سياست خارجي کشور در حوادث اخير چگونه است؟

در ابتدا نيز گفتم نقش انقلاب اسلامي در تحولات اخير منطقه نقش الهام بخشي است . يعني انقلاب اسلامي ايران امروز ثمره مقاومت هاي سه دهه اي خود را در تحولات اخير مي بيند و جالب آنجاست که اين اتفاق بدون هيچ گونه دخالت مستقيمي صورت پذيرفته است . يعني اگر عربستان لشكر کشي مي کند و يا آمريکا مستقيما وارد پروژه مهار شده است انقلاب اسلامي با تاثير گذاري معنوي بر تحولات اثرگذاري مي کند و اين قدرت ماهوي انقلاب اسلامي را نشان مي دهد .

با اين حال من معتقدم که وظيفه انقلاب اسلامي با وظيفه مسئولين دستگاه سياست خارجي جداست . مسئولين سياست خارجي بايد صورت مسئله را درست ببينند . فهم درست تکليف آفرين است. رهبر معظم انقلاب در صحبت هاي چند ماه اخير صريحا موضع جمهوري اسلامي را در برابر رخدادهاي اخير مشخص کردند و بدون شک دستگاه سياست خارجي نيز بايد اين راهبرد اساسي را پيگري کند . البته ما در ابتداي اين رخدادها دچار بي تحليلي بوديم و بعد هم تحليل هاي نادرستي به وزارت امورخارجه تحميل شد که اين قيام ها طراحي آمريکاست و ما نبايد کمک کنيم. اما امروز ما شاهد آغاز حرکت دستگاه ديپلماسي هستيم. هرچند اين اتفاق دير رخ داد اما به هر حال جهت گيري هاي امروز وزارت امورخارجه به تدريج در حال بهبود است. البته نبايد اين نکته را نيز فراموش کنيم که دستگاه ديپلماسي معذورات خاص خود را دارد . بنده اکنون صريحا نظرات خود را به عنوان يک شهروند بيان مي کنم . 

با اين حال دستگاه سياست خارجي بايد از حالت انفعال خارج شود که نشانه هاي آن در حال پديدار شدن است. مثلا اخيرا معاون وزير خارجه ايران در جلسه ناتو شرکت کرد که به نظرمن گام مهمي است. بيان مواضع ما به ناتو مي تواند بسيار کارساز باشد. به اعتقاد من وزير امورخارجه بايد حداقل 10 سفر کاري به اروپا در خصوص تحولات خاورميانه داشته باشد. حضور اخير ايشان در وين مهم بود. در شرايط کنوني رويکرد ما بايد اين باشد که اروپا از آمريکا فاصله بگيرد و به آنها گوشزد کنيم که پيروي از آمريکا در جهت منافع آنها نيست. اروپاي مدعي رنسانس بايد از سياست هاي ضد دموكراسي خواهانه فاصله بگيرد.

بايد توجه داشت که در حوزه ديپلماسي، بي اقدامي اقدام نيست . ديپلماسي مترادف با اقدام است و اقدامي هم موثر است که منفعلانه نباشد .از اين روست که بايد گفت دستگاه سياست خارجي بايد شفاف با مسائل برخورد کند. من فکر مي کنم هم اکنون رابطه ما با ليبي قابل تأمل است .ما بايد قطع رابطه با قذافي را در دستور کار قرار دهيم . چرا بايد با دولتي که با بمباران و سلاح هاي سنگين مردم خود را مي کشد و براي ادامه حکومت 42 ساله فردي که کشورش را به ويرانه اي تبديل نموده رابطه ديپلماتيک را ادامه داد؟!

البته من هم معتقدم تحولات منطقه پيچيده است و نبايد عجولانه و پرشتاب برخورد کرد اما ديالوگ با اروپا در مقطع فعلي بايد مهمترين دستور کار دستگاه سياست خارجي باشد .در حوزه منطقه اي نيز ما بايد پيامدهاي برخي سياست ها را به دوستانمان گوشزد کنيم هم اکنون سياست هاي ترکيه در قبال سوريه تحت تاثير آمريکاست . عربستان به ابزار آمريکا بدل شده است . اما بدون شک اين باد کاشتن ها توفان درو کردن را در پي دارد و کشورهاي منطقه با اين سياست ها منفور ملت ها واقع مي شوند. امروز هم در يمن و هم در بحرين، مردم از عربستان متنفر هستند و عليه آنان شعار مي دهند و اين يعني درستي و تحقق نصيحت رهبر معظم انقلاب که اگر سعودي ها از بحرين خارج نشوند منفور منطقه خواهند شد.

به عنوان آخرين سئوال مي خواهيم نظر شما را در خصوص آينده مناسبات خاورميانه با توجه به تحولات اخير بپرسيم .

پرواضح است بزرگترين متضرر حوادث اخير در منطقه رژيم صهيونيستي است و اين موضوع نيز کاملا در موضع گيري هاي مقامات اين رژيم ملموس است . امروز توازن منطقه اي به هم خورده است و اسرائيل در انزواي بيشتري فرورفته است . از دست دادن کشوري مانند مصر براي تل آويو خسارت بسيار مهمي است . من سفر نتانياهو به آمريکا را نيز از تبعات همين شکست مي دانم . اگر نتانياهو در آمريکا با ذبح شخصيت اوباما گفت اسرائيل از مرزهاي 1967عقب نشيني نمي کند در حقيقت مانوري براي بازسازي وجهه اين رژيم در اتفاقات اخير بود. 

البته منطقه دچار تغييرات بنيادين در روابط با ايران هم خواهد شد. کشورهاي منطقه نتيجه سياست هاي خصمانه خود را با ايران ديده اند و پاسخ اين رفتارها را از ملت ها شنيده اند . از اين رو عقل حکم مي کند که در آينده اين کشور ها مناسبات خود با ايران را وارد مرحله اي تازه کنند. البته ما نيز نبايد در اين خصوص ذوق زدگي نشان دهيم .به عنوان مثال روابط با ايران براي مصر مهم است و اين روابط براي ما هم اهميت دارد . مصر قطب تاثير گذاري در منطقه و علي الخصوص جهان عرب است. اما به نظر مي رسد پرداختن به حواشي اين قضيه در مقطع فعلي درست نباشد. 

مقامات مصري به اين گفتگو ها نيازمند هستند ولي ما نبايد به طرح با آب و تاب اين موضوع بپردازيم بلکه بايد منتظر اقدامات عملي باشيم .لذا در يک جمع بندي مي توان عنوان کرد هم اکنون بازيگران در معادلات خاورميانه به چند نقطه نظر مشترک دست پيدا کرده اند.

اول اينکه اگر مردم اراده کنند تغيير رخ خواهد داد . دوم آنکه دولت ها نمي توانند مانند گذشته بر مردم حکومت بلاشرط داشته باشند و حقوق آنها را ناديده انگارند و سوم اينکه دولت ها متوجه شدند که وابستگي به خارج و تسليم شدن در برابر رژيم اسرائيل پاشنه آشيل آنهاست. از اين روست که مي توان گفت مناسبات قدرت در خاورميانه آتي بسيار متفاوت با وضعيت فعلي خواهد بود.

البته من معتقدم اين قيام ها هنوز به پايان نرسيده است و ما لايه هاي تازه اي را در آينده خواهيم ديد. امروز کانون هاي قوي اعتراضي در اردن، عربستان و مراکش وجود دارد .هم اکنون مردم مراکش نيز نسبت به وضعيت خود آگاه شده اند. کميته قدس سازمان کنفرانس اسلامي از دوره ملک حسن دوم تا محمد ششم بر عهده مراکش بوده اما طي ساليان طولاني اخير هيچ گاه اين کميته تشکيل نشده است. البته وقتي پادشاه مراکش مشاوري يهودي و صهيونيست دارد که اسرائيلي ها براي او تعيين کرده اند انتظاري بيش از اين نمي توان داشت. مطمئنا مردم اگر به اين مسائل وقوف پيدا کنند، اتفاقات جديدي در مراکش خواهد افتاد .

به باور من در يمن نيز عبدالله صالح ماندني نيست و قذافي نيز سقوط خواهد کرد. در بحرين آمريکا، انگليس، آل سعود و آل خليفه تمام تلاش خود را براي جلوگيري از تحقق خواست اکثريت مردم به‌کار مي برند اما موفق نخواهند شد. مقاومت بيشتر شوراي نظامي مصر در برابر
خواست هاي مردم موجب سقوط آنان مي شود. در واقع، خاورميانه جديد اسلامي بر اساس اراده مردم در حال تحقق است.

با تشکر از شما که در اين گفتگو شرکت داشتيد

من هم از شما ممنونم

منبع: روزنامه رسالت، تیرماه 1390
send
ارسال به دوستان
print
نسخه چاپی
بازگشت به ابتدای صفحه
برچسب ها: ديپلماسي
نام:
ایمیل:
* نظر:
* کد امنیتی:
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد